سرنوشت
" دست هایم را نمیخواهم "
وقتی دوریمان آنقدر میشود
که دیگر بوی دستانت را
نمیدهند

فـــرامــوش کــردنـت
ســـخت نیــست
کافـیـست دراز بـکـشـم
و چـشـــم هـایـم را
بـــرای همیـشه بـبـنــدم

پنجره های خانه
برایم حرف در آورده اند
و من به چشم های منتظرم قول داده ام
تا نبینمت
رهایشان نکنم

" دیگر صاف راه نمیروم "
مهم نیست میگویند
سالم نیستم
مهم این است تو میدانی
غم نبودنت
کمرم را خم کرده

+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۰۵ ساعت 0:32 توسط رضا زارعی از بندر گناوه
|
عجب موجود سخت جانيست اين دل !