" دست هایم را نمیخواهم "

وقتی دوریمان آنقدر میشود

که دیگر بوی دستانت را

نمیدهند




فـــرامــوش کــردنـت
ســـخت نیــست
کافـیـست دراز بـکـشـم
و چـشـــم هـایـم را
بـــرای همیـشه بـبـنــدم



پنجره های خانه

برایم حرف در آورده اند

و من به چشم های منتظرم قول داده ام

تا نبینمت

رهایشان نکنم




" دیگر صاف راه نمیروم "

مهم نیست میگویند

سالم نیستم

مهم این است تو میدانی

غم نبودنت

کمرم را خم کرده