من بدم....تو خوب باش...

دیگر سراغم را نگیر

خودم را جایی در این زندگی گم کرده ام

دنبالم نگرد...پیدایم نمی کنی

نفس بکش...

به جای من هم اگر توانستی مهربانی کن

و بعد از من;شب ها به ستاره ام لبخند بزن

و ماه که کامل شد,از جانب من آرزویی کن

خودت هم منت بر سرم بگذار

و فراموش کن که زمانی بوده ام

خودم نیز چنین خواهم کرد!




فراموشش کرده ام...

فقط گاهی بی اختیاراسمش راکه میشنوم... میشکنم...





خدایا نفس کشیدنم را دوباره دوست  دارم

رنگ تو را دارند

 من عاشق نفس های گره خورده

به نفس هایی هستم ک نقش زده ی

عشق خدایم هستند

اهسته نفس میکشم

خالق من

 وچشم امیدم

 ب رحمتت انتظار میکشد

تا نفس هایم را بزرگ کنی

من همان بنده ای هستم

ک برایت قسم ماندن خورده ام

 قسمی سفیدتراز مروارید

ومن دوباره غرق خواهم شد

غرق ز زیبایی تو....

ای صاحب عرش بزرگ من.




خدایاا لحظه ای فقط لحظه ای

قلب کویری  ام را نادیده گیر

به حرف دلم گوش سپار

که من عاشق لحظه هایی هستم

که میدانم خدایم صدایم را میشنود

خدایا زین پس قلبم خانه ی توست

از آن توست 

واگر گریه و خنده ای هم باشد برای توست

تنها خانه ی ارامش و تکیه گاهم تویی

وتنها معنای زندگی ام

لحظه های باتوبودن است

 لحظه هایی که وجودم وروحم سرشار از توست

ودیگر منی وجود ندارد

دیگر نه مروارید های سیاه زندگی برایم معنی دارد

ونه مروارید های درخشانش

هرچه هست و نیست تویی

من عاشق و  دلباخته ی زندگیم هستم

چون نقش بسته به بودن توست...





بعضی چیز ها رو باید بنویسم...

نه برای اینکه همه بخونن و بگن "عالیه"


نه ...


برای اینکه خفه نشم


همین...(لحظه هایم سخت میگذرد ولی تو که میبینی ...باور نداری!!)